ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
شبم در حضوری لبالب گذشت
کدامین شبم مثل آن شب گذشت
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو