تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم