ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت