چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
گر به اخلاص، رخ خود به زمین سایی صبح
روشن از خانه چو خورشید برون آیی صبح
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد