با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
تابید بر زمین
نوری از آسمان
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر