حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
دارد از جایی بشارتهای پنهان میدهد
بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن میدهد
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین