چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
این روزها حال جهان در وضع هشدار است
برخیز و فریادی بزن! این کمترین کار است
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
سلام خاک رسولان! سلام ارض فلسطین!
چقدر زخم به تن داری ای ستارۀ خونین
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
تو سرزمین مقدس تو باصفا بودی
تو جلوهگاه مقامات انبیا بودی
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
بخوان از چهرۀ طفلانم اینک مشق غربت را
بخوان در گوش خاموشان عالم این مصیبت را
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف