برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
گر به اخلاص، رخ خود به زمین سایی صبح
روشن از خانه چو خورشید برون آیی صبح