مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
ای مانده به شانههایتان بار گران
ای چشم به راهتان دمادم نگران
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت