باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست