دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
قدم قدم همهجا آمدم به دنبالت
نبودهام نفسی بیخبر از احوالت
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد