از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند