از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند