آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمهگاه حسین است، «اَسلَم» است
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست