امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
چه صبحی؟ چه شامی؟ زمان از تو میگفت
چه جغرافیایی؟ جهان از تو میگفت
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
این روزها حال جهان در وضع هشدار است
برخیز و فریادی بزن! این کمترین کار است
جمعه حدود ساعت یک، نیمهشب، بغداد...
این ماجرا صدبار در من بازخوانی شد
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
پشت مرزهای آسمان خبر رسید
جبرئیل محضر پیامبر رسید
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی