شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

باب المراد عالم

از تو نمانده غیر از عبایی در کنج زندان
وای از تن نحیف و امان از این چشم گریان

زندان شده اسیرت، هر لحظه گوشه‌گیرت
از تو خجالت می‌کشد این تازیانه
یک‌بار بهر تسکین، وا کن زبان به نفرین
جان‌ها فدای این سکوت عاشقانه

امشب میان سجده آقا دعایمان کن
زندانیان خویشیم از خود رهایمان کن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جُرمت در این زمانه چه بوده جز بی‌گناهی؟
در چاه غم اسیر است، خدایا، آخر چه ماهی؟

گرچه غمت به سر شد، دل تنگ دختر خود،‏
ماندی و مانده حسرتش به دل هماره
داری عجب نوایی، معصومه‌ام کجایی؟
بابایت امشب بی‌قرارت شد دوباره

آری دل تو هرشب، گشته هواییِ او
پُر کرده آسمان را، بابا کجاییِ او!‏
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باب المراد عالم به روی دوش غلامان
تشییع پیکر تو کجا و آن شاه عطشان!‏

ای یوسف گرفتار، گرچه تو دیدی آزار
اما تنت به زیر دست و پا نمانده
گرچه غریب و تنها، بودی همیشه اما
طفلت دگر آواره در صحرا نمانده

بی‌خواب کربلا و بی‌تاب کاظمینیم
عمری در انتظارِ منتقم حسینیم