در بسيارى از ادعيه و زيارات، امام مهدى (عليهالسلام) به نام و نسب و تبار معرفى شده است؛ يعنى او فردى معين، زنده و شناخته شده است، نه آرمانى كه در آينده، متولد شده و قيام خواهد كرد.
در آستان اهلبیت
اگر شيعيان ما ـ كه خداوند آنها را به طاعت و بندگى خويش موفّق بدارد ـ در وفاى به عهد و پيمان الهى اتّحاد و اتّفاق مىداشتند و عهد و پيمان را محترم مىشمردند، یُمن ديدار ما از آنها به تأخير نمىافتاد و زودتر به سعادت ديدار ما نائل مىشدند...
آنگاه امام حسن عسکری(علیهالسلام) به او فرمودند: «پسرم بر تو بشارت باد که تو صاحب الزمان و مهدی هستی! تو حجّت خدایی بر زمين... پيامبر خدا(صلیاللهعليهوآلهوسلم) به تو بشارت داده و نام و کنيه تو را تعيين نموده است... خداوند بر اهلبيت درود فرستد که او پروردگار ما و ستوده شده و با اقتدار است.»
امام به من فرمود: «به خداوند قسم دروغ ياد میکنی؛ چرا که دويست دينار در مكانی دفن کردهای، اما اين سخن من برای اين نيست که چيزی به تو عطا نكنم. ای غلام آنچه داری به او بده!» غلام آن حضرت صد دينار به من داد. سپس آن حضرت رو به من کرده فرمودند: «در وقتی که به شدت به آن دويست دينار که دفن کردهای احتياج پيدا کردی از دستيابی به آن محروم خواهی شد».
خلیفه گفت: امت محمّد را از این مصیبتی که بر او وارد شده است دریاب، امام عسکری(علیهالسلام) فرمود: «بگذار تا آنها فردا سوّمین بار خارج شوند» خلیفه گفت: مردم به اندازۀ کافی از آب استفاده کردهاند، پس دیگر فایدۀ خارج شدن آنان چیست؟ آن حضرت فرمودند: «تا شک را از مردم زائل کنم و آنان را از این ورطهای که عقلهای ضعیف را فاسد کرده است بیرون آورم.»
راهب گفت: من مسيح را يافتم و به دست او مسلمان شدم. بختيشوع گفت: آيا تو مسيح را يافتهای؟! راهب پاسخ داد: يا کسی نظير او را. چرا که اين دستور فصد و خونگيری را در دنيا کسی جز مسيح انجام نداده است، و اين شخص از نظر آيات و علايم همچون مسيح میباشد.
مولای ما امام حسن عسکری علیهالسلام در پاسخ فرمودند: «الحمد لله الذی جعل النصاری أعرف بحقنا من المسلمین؛ ستایش خداوندی را که نصاری و مسیحیان را در شناختن حقِّ ما از مسلمانان داناتر و عارفتر قرار داده است».
گذشته از بعضی فرماندهان و امیران، گروهی از کاتبان، حاجبان، جاسوسان و حتی زندانبانها به ولایت آن حضرت معتقد گشته و محبّت خاصی نسبت به امام هادی(علیهالسلام) داشتند. در قصّۀ بیمار شدن متوکل و نذر کردن مادرش برای امام هادی(علیهالسلام) دلالت آشکاری بر میزان نفوذ معنوی امام(علیهالسلام) در این اقشار وجود دارد.
در زمان متوکل زنی پیدا شد که ادّعا میکرد زینب دختر حضرت فاطمه(علیهاالسلام) دختر رسول خدا میباشد. متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از زمان پیغمبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) سالیان سال گذشته است. آن زن پاسخ داد: پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) بر سر من دست کشیده و از خدا خواسته است تا در هر چهل سال جوانی به من بازگردد، من تاکنون هویّت خود را تا بدین حد برای مردم آشکار نکرده بودم.
تشنگی به ما و اسبان و شتران ما فشار میآورد، و چيزی نمانده بود که از تشنگی تلف شويم... در اين هنگام ابوالحسن به من گفت: «گويا که من چند ميل آنطرفتر جايی را میشناسم که در آن آب است» ما به آن حضرت عرضه داشتيم: پس اگر لطف کنی و به سمت آنجا حرکت کنی و ما را به آنجا ببری بسيار خوب است.
به خداوند تعالی سوگند که او بهترين فرد اهل زمين است و بافضيلتترين کسی است که خداوند متعال خلقت نموده است. گاه میشود که او میخواهد به داخل اتاق خود برود و من به او میگويم نرو تا سورهای را بخوانی... و او سريعاً شروع به قرائت آن سوره میکند، به گونهای که من صحيحتر از اين قرائت در عمر خود نشنيدهام. وی قرآن را با صدايی بهتر از مزمار داود میخواند.
اما بعد... [بدان که] تنها چيزى که از منصبت براى [آخرت] تو مىماند کار نيکى است که از تو برآيد، پس به برادرانت نيکى کن و بدان که خداى عزوجل [در روز واپسين و به هنگام بازخواست] از اندک کارهاى تو هر چند به اندازه ذرهاى يا دانۀ خردلى باشد سؤال خواهد کرد.
حسن بن على وشّاء مىگويد: در قريهاى نزديك مدينه به نام «صريا» با امام جواد (عليهالسّلام) در اتاقى نشسته بوديم كه حضرت برخاست و به من فرمود: از جايت حركت نكن. با خود گفتم: مىخواستم پيراهنى از لباسهاى امام رضا (عليهالسّلام) را از ایشان بگيرم ولى موفق نشدم.
پروردگارا، تو حق [و حرمت] ما خاندان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را بزرگ گردانیدی و از همین رو و آنسان که امر کردهای دست به دامان ما برده، به ما متوسل شدهاند و [بدین وسیله] به فضل و احسان و رحمت و نعمت تو امید بستهاند. پس [خداوندا]، بارانی همهگیر، سودبخش، بدون سستی و کاستی و به دور از زیان بر آنان فرو ریز و [پروردگارا]، چون این جمع به خانه و جایگاه خود رسیدند، باران رحمتت فرو ریختن گیرد.
امام رضا(علیهالسلام) در پاسخ کسانی که سبب تن دادن او به این کار را میپرسیدند یا آنان که به حضرتش اعتراض میکردند، فرمود: خداوند از ناخرسندی من [از پذیرش] آن آگاه است. زمانی که بر سر دو راهی پذيرش ولایتعهدی و کشته شدن قرار داده شدم، پذیرفتن ولایتعهدی را بر کشته شدن برگزيدم.