زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
شادی هر دو جهان بیتو مرا جز غم نیست
جنت بیتو عذابش ز جهنم کم نیست
روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
تو را همراه خود آوردهاند از شرق بارانها
تو را ای زادهٔ شرقیترین خورشید دورانها
نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
میان شعله میسوزد مگر باران؟ نمیسوزد
اگرچه «جسم» هم آتش بگیرد، «جان» نمیسوزد
تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
دی بود و درد بود و زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
خودت را از هرآنچه غیر عشق او رها کردی
خودت را نذر او کردی و از عالم جدا کردی
دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
صدای لرزش مسجد به چشم میآمد
چه میگذشت که رحمت به خشم میآمد
برای خواندن اول یاد میگیرند الفبا را
الفبا یافتم در متن قرآن نام زهرا را
در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد