هوای ابریِ دلم، وا نمیشه بدون اشک
دلم با اشک روضهها، آروم میگیره
چشمامو رو هم میذارم، یادم میاد غربت شام
تو قفس غصه هنوز دلم اسیره
همسفر سلسلهها، تو هر قدم دلم شکست
چشمای من مثل لبای خشک تو به خون نشست
هر جایی که قاری شدی، دلنگران شدم برات
آخه با سنگ کینهها، به رنگ خون میشد صدات
«حسین من، حسین من»