بابا، گریه، امونمو بریده
جونم به لب رسیده، بابا بابا
بابا، یه کم بشین کنارم
که خیلی حرفا دارم، بابا بابا
نمیدونم خبر داری؟ النگومو ازم گرفتن
نمیدونم خبر داری؟ کبود شده صورت من
نمیدونم خبر داری؟ که چشمای من شده تار
نمیدونم خبر داری؟ ماها رو بردن تو بازار
«بابایی پامو نگا، وَرمِ چشمامو نگا
تا رفتی خیمه رو سوزوندن، وضع موهامو نگا»