شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مگویید مرده‌اند!

آنان که حلق تشنه به خنجر سپرده‌اند
آب حیات از لب شمشیر خورده‌اند

تا در بهار بارش خون بارور شود
نخلی نشانده‌اند و به یاران سپرده‌اند

بار امانتی که فلک بر نتافتش
بر دوش جان نهاده، در این راه برده‌اند

این بی‌شمار لاله‌رخان در هوای یار
تا روز وصل ثانیه‌ها را شمرده‌اند

هرچند شاخه‌های ز طوفان شکسته‌اند
هرچند شعله‌های به ظاهر فسرده‌اند

روزی‌خوران سفرۀ عشق‌اند تا ابد
ای زندگان خاک! مگویید مرده‌اند!