توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس