السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
از باغ گفت و از غم بیبرگ و باریاش
از باغبان و زمزمههای بهاریاش
مدینه! بی تو شب من سحر نمیگردد
شب فراق، از این تیرهتر نمیگردد
گرچه درمانده و خستهام من
دل به مِهر رضا بستهام من
ای روشن امید که در دل نشستهای
چون چلچراغ عشق، به محفل نشستهای
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم