مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
دمی با آه خلوت کن، بگیر ای دل جلا اینجا
بیا سبقت بگیر از خلق، با رنگ خدا اینجا
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار
نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار...
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
صبح طلوع زهرۀ زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
جام ِجهان نماست، در این قطعه از بهشت
آرامِ جان ماست در این قطعه از بهشت
رسیدم دوباره به درگاه شاهی
چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی...
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت