از روى حسین تا نقاب افکندند
در عالم عشق، انقلاب افکندند
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت
هوای تازۀ فصل بنفشهکاری داشت
آید نسیم از ره و مُشک تر آوَرَد
عطر بهار از دمِ جانپرور آوَرَد
ای آنکه حدیث تو شنفتن دارد
گل با رخ خوب تو شکفتن دارد
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
تغییر داده حال و هواى مدینه را
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
گویند حریم کعبه، در داشته است
از «سیزده رجب» خبر داشته است
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
صبح طلوع زهرۀ زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
صبح است و در بزم چمن، هر گل تبسمّ میکند
باغ از طراوت، حُسن یوسف را تجسّم میکند
شمیم عشق میرسد دوباره بر مشام ما
نسیم رحمت خدا وزد به خاص و عام ما
آرم سخن بهنام تو، یا باقرالعلوم
تا گویم از مقامِ تو، یا باقرالعلوم
باز درهای عنایت همه باز است امشب
شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
بر او سلام که شایستۀ سلام است او
که از سلالۀ ابن الرضا، به نام است او
باز دل، چلّهنشین حرمِ راز شدهست
مرغ شب، با نفس صبح همآواز شدهست