نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید