باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد