ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
دلم امسال سامرّایی است و عید غمگین است
میان سفره «سامرّا» نماد هفتمین سین است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت