سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت