نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری