چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قیامت
که زیر سایۀ این خیمه کردهایم اقامت
دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد