نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید