من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت