نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش