نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش