میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
پس از تو آسمان از دامنش خورشید کم دارد
زمین در سینهاش دریای طوفانزای غم دارد
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت
میبری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
بگو با من که در آن روز و در آنجا چه میدیدی؟
شهید من! میان تیر و ترکشها چه میدیدی؟
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
تو از تبار بهاران، تو از سلالۀ رودی
تویی که شعر شکفتن به گوش غنچه سرودی
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما