من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی