کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان
ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
قلم به دست و عمامه بر سر، عبای غربت به بر کشیدی
به سجده رفتی و گریه کردی و انتظار سحر کشیدی
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
بگو چرا نشد امسال زائرت باشم
قدم به جاده گذارم، مسافرت باشم
عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
صدای کربوبلای حسین میآید
به هوش باش، صدای حسین میآید
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
رحمت باران اگر سیل است یا موج بلاست
هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست