دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم