پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست