راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
آرزوی موج چیزی نیست جز فانی شدن
هست این فانی شدن، آغاز عرفانی شدن
بوسه بر قبر پیمبر ممنوع؟!
بوسه بر پنجۀ شیطان مشروع؟!
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
سبزیم که از نسل بهاران هستیم
پاکیم که از تبار یاران هستیم
این دل که ز دست هرچه فریاد گرفت
هر تحفه که غم به دست او داد، گرفت
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
بنگر به شکوه سوی حق تاختنش
بر قلۀ عشق پرچم افراختنش
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
آنانکه به خُلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه، آبروی اسماعیلاند
ای كاش سحر آينۀ جانم بود
جان عرصۀ تركتاز جانانم بود
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
از خیل دلاوران گسستن نتوان
با روح خدا عهد شکستن نتوان
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد