وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی