او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست