هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود