مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است