سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
چشمۀ دیدار تو سراب ندارد
ساحت دل، بیتو آفتاب ندارد
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود
اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت