من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت