از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت