از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت