گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود